آسمان، سرپناه مولا بود و زمين، كارگاه مولا بود
عاشقي، پابهپاي او ميرفت چشم نرگس، نگاه مولا بود
هرچه ميكرد، دلبري ميكرد مهرباني، سپاه مولا بود
عدل و آزادگي، كه گم ميشد چشم مردم، به راه مولا بود
روز، هر چيز داشت؛ از او داشت و شبان، شاهراه مولا بود
روز و شب را، به كار، وا ميداشت: اين، سپيد و سياه مولا بود!
آب، از الغدير، برميداشت مَشربي، كه گواه مولا بود
كوفه، هرچند هم، كه بد ميكرد باز هم، در پناه مولا بود!
پدر خاك بود و، خاكي بود ب يگناهي، گناهِ مولا بود!
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسبها: